زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
با کمال تاسف و تاثر از اينکه بعضى ار دوستان يکى يکى خداحافظى مى کنند و وبلاگ نويسى را به کنار مى نهند، با کمال تاسف و تاثر بيش تر از اينکه آدم ميبيند که بچه هاى وبلاگ نويس را خرد کردند و شکستند و خودزنى آنها را نشان مى دهند، عرض مى کنم که عليرغم گرفتارى هاى بسيار زياد در کار و زندگى، على رغم خفقان کامل در ايران، على رغم نا اميدى همه از گل سرخ بدستان تا گل ياس بدستان، على رغم به کنجى خزيدن کسانى که خود را متعهد مى دانستند، آرمان را مشق مى کردند، به خاطر کلمه مقدس آزادى به نوشتن خود ادامه خواهم داد. کسى نيستم جز يک آدميزاده يک سر و دوپا، مى نويسم و به خيال خودم فکر مى کنم و مى نويسم و مى خوانم و سعى مى کنم که خودم و احتمالا ديگرى را اصلاح کنم. نقد مى کنم و نقد ديگرى را به نقد خود مى خوانم و ياد مى گيرم که چگونه به فکر ديگرى احترام بگذارم. منتى سر کسى ندارم. اگر کسى در ميان کوهى از مشکلات به کار وبلاگ ادامه مى دهد نبايد بر خوانندگانش منت بگذارد. مهاجرى در غرب و غربتم. اموراتم هم به کار تخصصى و بدون هيچ منتى از نوع بشر مى گذرد. اما نگران سرنوشت ايرانم و اين حداقل کارى است که از دست کسى چون من بر مى آيد.
تو اى دوست عزيز، فراموش نکن که در مقابل آن زادگاه دينى براى ادا کردن دارى. پول نفتى به ناروا و ناعادلانه گير من و امثال من آمد که سهم آن بشاگردى بينوا بود. روا نيست ايران را فراموش کنيم. روا نيست! چه داخل و چه خارج از ايران باشيم. آزادى و عدالت و آرمان هاى ديگر هميشه با ارزشند. حتى اگر ميليونها نفر را به پاى تلويزيون بياورند و به آنها بخندند.
آقاى سکوت کرده، خانم به فکر خود، دوستان بريده و به کنجى خزيده، به خود آييد، فضا خفه است؟ فرياد بزن. با خودت نجوا کن اين را هم نميتوانى؟ تاريک است؟ شمعى روشن کن. سرد است؟ با بخار دهانت گرمش کن. اگر ديگرى به فکر پول است تو نباش. اگر ديگرى چار نعل به سمت پست و مقام و تيتر مى تازد، تو نرو. به قول امام اول شيعيان کوهها لرزيدند، تو نلرز. پايدار باش و بنويس و نترس. خودت باش. فکر کن و بنويس و از فکرت دفاع کن. چيزى بنويس که در اعماق سياهچال ها هم از آن برنگردى اما اگر دوستت يا حتى دشمنت در صحت و سلامت و با منطق نشان داد که اشتباه مى کنى آن را بپذير. بنويس حتى اگر شده با نام مستعار. کارى که امثال بنده در اينجا و فانوس داريم مى کنيم. شيفته شهرت و زد و بند و مريد بازى و اين چيزها نيستيم ذرهاى هم به قدرت فکر نمى کنيم. از جزيرههايى دور افتاده در سراسر اين زمين زيبا بى دريغ بطرى بطرى پيغام به اقيانوس مىسپاريم. شايد کسى آنها را ديد. شايد به دردى خورد. اين حداقل وظيفه و تکليف ما است. وظيفه و تکليف. ايندو را فراموش نکنيد.
اين درد دل را براى اين نوشتم که بگويم به دليل گرفتارى هاى زياد رسيدگى به وبلاگ شخصى خودم را به بعد موکول مى کنم و تا مدتى در اينجا اصلا نخواهم نوشت. فرقى ندارد، فعلا در فانوس هم در پشت صحنه و هم در روى صحنه مشغول هستيم. نگران نباشيد! نه بريده ايم و نه به اين سادگى خواهيم بريد. در ايران بوديم که فانوس راه افتاد در آنجا هم مى نوشتيم، اينجا هم مى نويسيم. از آدمهاى پستى مانند مرتضوى و امثال آن هم نمى ترسيم. اگر روزى هم به ايران برگرديم باز هم مينويسيم.
بگذاريد رازى عيان(!) را با همه درميان بگذارم. من نويسنده اى حرفه اى نيستم. سر سوزن ذوقى داشتم و تنها براى اينکه اميد را زنده نگه دارم دو سال و نيم پيش فانوس را راه انداختم و دوستان خيلى خوبى در آنجا و در سراسر وبلاگستان پيدا کردم. الان هم امور در آنجا به دست من نيست، خوشحالم که اگر همين امروز هم از آنجا بيرون بيايم، چيزى از فانوس کم نميشود. اين آرزوى من بود و به آن رسيدم. اما نهضت ادامه دارد و نفت فانوس به اين سادگى ها تمام شدنى نيست!
همه ما فقط و فقط يک وظيفه داريم. بايد نااميدى را نااميد کنيم. نااميدى هم مانند استبداد روزى از ايران خواهد رفت، مطمئن باشيد.