سلامى و پيامى
«انسان را مىتوان کشت و از بين برد اما نمىتوان شکست داد.»
ارنست همينگوى در پيرمرد و دريا
* * *
«اى برادر تو همه انديشهاى/ مابقى خود استخوان و ريشهاى
گر بود انديشهات گل، گلشنى/ ور بود خارى، تو هيمه گلخنى»
مولانا جلالالدين
* * *
«وقت خشم و وقت شهوت مرد کو/ طالب مردى چنانم کو به کو» (در نسخه قونيه آمده است: طالب مردى دوانم کو به کو)
مولانا جلالالدين
* * *
چشمانم کم سو و مانند روح خستهام آزرده شده است، لذا مدتى در خدمت دوستان نخواهم بود. شايد برگردم شايد نه. اما به هر حال قطعاً چند ماهى قصد استراحت دارم. حرف و گفتنى و نوشتنى زياد هست اما اين شهر پرهياهو را به خدا مىسپارم. اميدوارم خردمندانش بيش از پيش با هم مهربان باشند، جوانان هيجانزده آن مراعات کنند و گاز به خودروهاى آخرين مدل خود نبندند و جلوى شخصيت ديگران نپيچند و به احوال ديگران کار نداشته باشند. براى فحاشها و عصبىها نيز آرامش و صلاح آرزومندم. اگر کسى را رنجاندم باز پوزش مىخواهم. روزگارتان بهارى و سرتان سبز باد. تا ايامى ديگر و بازگشتى ديگر، اگر توفيقى بود بدين کار، درود و بدرود.
پىنوشت: قطعاً دوست من آن کسى است که عيبم را گوشزد نمايد! درود بر گوشزد عزيز. بله! مشکل از کم سوادى بنده است که هر شعرى را به سعدى - که با سواد کم خود به آثارش علاقه دارم- منتسب مىکنم. «اى برادر» قطعاً از مولانا است نه از سعدى. نيز از همه دوستان سپاسگزار هستم. پاينده باشيد.