توضیحات نو
|
دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بینام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنتگیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بینام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد.
در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.
|
|
بلاگچرخان
|
بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک دادهاند (یا هردو):
|
|
|
آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو
ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk
© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است
| |
 
Monday, January 25, 2010
|
چه میخواهیم؟
شب بخير، روز خوش! نکند فکر کرده بودیم کروبی شجاع الان یک نفره می آید و کار حکومت (بخوانید خاستگاه خود) را تمام میکند؟ نکند فکر کرده بودیم مشکل ما فقط الان رضا پهلوی یا مهاجرانی یا سروش یا بنیصدر یا سازگارا هستند؟!
آزادی و جمهوری فدرال دموکراتیک (شخصاً تصویری که دارم این است: حکومت ایده آل آینده فدراتيو است، دغدغهها و مطالبات قومیتی را پاس میدارد و اداره امور را به مردم هرمنطقه واگذار میکند، نسبت به دین مردم بیطرف است اما حضور دین را در عرصه عمومی در هرمورد خاص به رای مردم هرشهر و روستا میگذارد و هرازچندگاه به درخواست مردم همانجا بازنگری میکند) با تلاش جمعی، جدیت، انضباط و اتحاد بدست میآید، هروقت ما خارج کشوریها توانستیم یک کنفرانس چندصد نفره با گروههای مختلف برگزار کنیم، همدیگر را به رسمیت شناختیم و خیل عظیم دانشجویان خارج کشوری توانستیم کنفدراسیون درست کنیم و برای کار مبارزه مسالمتآمیز و بیخشونت (نه کنفرانس علمی یا گردش و دیدار دوستان) در خارج از کشور و برای کمک به داخل دست به جیب مبارک کردیم (مثلاً بلیط هواپیما خریدیم و فیزیکی در جاهای مختلف دنیا جمع شدیم) با همین کار کوچک، "کامیتمنت" (که معمولاً دوستان به این کلمه آلرژی دارند!) به خود دادیم که کاری جدی را شروع کردهایم، میشود امیدوار بود که ما خارج کشوریها هم داریم کاری را اندک اندک به پیش میبریم و از آن به بعد چندسالی کار جدی هدفمند و ایثارگرانه جمعی در پیش داریم (هدفمند بودن، انضباط و تعهد "جمعی" داشتن به کار، شروط لازم هستند).
البته باز همه چیز منوط به تحولات داخل کشور و خواست مردم در داخل خواهد بود. بر خلاف مد روز معتقدم مرزبندی داخل و خارج متاسفانه بشدت جدی است و با حسننیت و تئوریپردازی و توپ و تشر روشنفکری و رسانهبازی برداشته نمیشود. کسی راه بهتر و در عین حال واقع بینانهتری سراغ دارد، گردن ما هم از مو باریکتر است.
کار زمین مانده زیاد داریم که تلاش و مبارزات کلیکی کارهای خوبی هستند برای شروع آنکارهای بزرگ اما اصلاً کافی نیستند. همانطور که یاحسین/میرحسین کشیدن مردم مظلوم در خیابان هم علیرغم همه ایثارگریها از جایی جلوتر نمیتواند برود و اعتصاب نیاز است، اعتصاب هم پول میخواهد. کسی حاضر است دست در جیب مبارک کند یا نه؟
این شوک خوبی بود. از خواب گران بیدار شویم، اگر واقعاً آزادی و عدالت میخواهیم. اگر هم نه که هیچ. منتظر حوادث و بخت و اقبال خواهیم نشست!
Labels: جنبش سبز, سیاست
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Sunday, January 24, 2010
|
بازهم از نام مستعار و نام قلمی
مقدمه: خوشبختانه درگیری یا مشکلی شخصی با کسی و گروهی اخیراً نداشتهام بلکه منظور باز کردن چندباره بحثی است که هنوز هم دغدغه و مسالهای است که گهگاه دیده میشود.
ظاهراً یک گرفتاری در بین کسانی که با نام مستعار یا با نام قلمی مینویسند یا در عرصه دنیای سایبر، مجازی یا بلاگسپهر حضور فردی دارند یا کار جمعی میکنند، کمتر یا بیشتر خصوصاً در کارهای جمعی رسانه ای و ژورنالیستی یا غیر آن هم وجود دارد و معضلی شده که به این سادگیها هم برطرف شدنی نیست. بخشی از مشکل این است: پیشفرض نادرستی در بین تعدادی از دوستان وجود دارد و آن هم این است که کسانی که با اسم مستعار مینویسند، رابطهای برابر و همسان از هردوسو با دیگران مایل نیستند برقرار کنند، شرایط کاری، مشکلات زندگی و محدودیتهای سیاسی دیگران را درک نمیکنند، از نظر احساسی آدم آهنی یا روبات هستند، یا پشت یک خروار زره و سپر فولادین پنهان شدهاند و چون (بنا بر این پیشفرض) از پیش از یک موضع برتر وارد تعاملی نابرابر و ناعادلانه شدهاند، بنابراین اعتماد متقابل و لازمی که برای برقراری ارتباط و تبادلنظر که لازمه الف) برقراری و تحکیم روابط دوستانه شخصی و ب) انجام کارهای جمعی است، شکل نمیگیرد.
این پیشفرضی که البته بخشی از آن هم واقعی و غیرقابل برطرف کردن است، موجب بروز اعمال ناخوشآیند افراطیتری هم میشود، عملاً بعضی از دوستان از پیش و براساس پیشداوری معتقدند: آبروی مستعارنويسان به اندازه آبروی دوستان غیرمستعارنویس مهم نيست. یا از طرف دیگر مستعارنویسان دغدغه آبروی دیگران را به اندازه مستعارننویسان ندارند، وقت مستعارنويسان به اندازه وقت دوستان غيرمستعارنويس ارزش ندارد، مستعارنویس چون از راه نوشتن ارتزاق نمیکند، به اندازه مستعارننویس جدی نباید گرفته شود، مستعارنويس اگر سوالی کرد لزومی نيست به اندازه ديگران (غیرمستعارنویسان)، بهش پاسخگو بود. مستعارنویسان حتی اگر پاپیش بگذارند و با شفافیت تمام وارد کاری جمعی در چارچوبی مشخص شوند که در آن نیازی به دانستن شماره سایز پیراهن شرکتکنندگان هم نیست، باز آنها به اندازه دیگران قابل اعتماد نیستند و قس علی هذا. متاسف هستم که همین چیزهای تحلیلی و رشنالایز شده را درست یا غلط در اینجا مینویسم اما این مسائل واقعاً وجود دارند و ریشه بسیاری از مشکلات موجود هستند در کنار صدها مشکل دیگر که در بحث اعتمادسازی بین ایرانیان داریم. استاندارد دوگانه و تبعیضآمیزی در اینجا وجود دارد (اصل هم این است که با مستعارنویس باید بدیده شک و تردید نگاه کرد و نباید زیاد جدیاش گرفت) و علیرغم اینکه دوستانی با حسن نیت از هردو سو سعی در برداشتن موانع و کم کردن فاصلهها دارند، در کل مشکلات جدی در این فضا خصوصاً در زمینه کارهای جمعی هست.
نیز دوستان اساساً به تفاوت جدی بین اسم مستعار و نام قلمی توجهی نمیکنند و هردو را یکی میگیرند. در دنیای مجازی ایندو با هم متفاوت هستند. هرچند که همین تفاوت هم نباید به معنی اعمال نوعی استاندارد دوگانه باشد. کسی که نام قلمی دارد یک آدم شناخته شده است و در دنیای بیرون او را میشناسند و با او مراودات (چه مراودات معمولی چه مراودات در چارچوب کار رسانه یا بلاگ سپهر) دارند و درعین حال هم در دنیای مجازی از او شناخت دارند. نام قلمی تنها امضایی است زیر نوشتههای فرد و او مسوولانه به این امضاء که همسو با هویت واقعی اوست و مورد قضاوت همه دوستان درون و بیرون دنیای مجازی است، وفادار است.
همانطور که اشاره شد، بیاعتمادی ما ایرانیان به همدیگر به طور کلی، بیش از پیش زمینه را برای چنین معضلی آماده کرده، همینطور سوءاستفادههای بعضی از مستعارنویسان به این بدگمانی عمومی دامن زده است. مشکلات دیگری هم هست یکی اینکه این تلقی هست که فردی که نام مستعار و حتی نام قلمی داشته باشد آنقدر هزینه نمیدهد که دیگران ممکن است بدهند، بنابراین آنها را نباید به خاطر این "نامردیشان" و "وارد شدن به میدان از موضع بهتر و امنتر" به اندازه دیگران جدی گرفت! جالب است نه! البته کسی به این صراحت حکم نمیدهد اما دقیقاً برهمین اساس ممکن است عمل کند. ما حقانیت سخن را منوط میکنیم به اینکه سخنگو آماده دادن هزینه باشد! یک مشکل دیگر هم این است که ما با سخنگو فاصله ها را حفظ میکنیم، چون مثل ما نیست و قدری متفاوتتر از ما آمده به میدان!
باز در کنار این ها برای همین است که عرض میکنم بخشی از ماجرا شاید به نوعی به طبیعت آدمها برگردد. به مشکلی که روانی و ذهنی و ادراکی و در ذات خود بشر از هرتیره و نژادی است و از دیگران که اندکی متفاوت با خود آدم باشند، اندکی میترسیم و فوبیا داریم. اگر در جهت حل این فوبیا آگاهانه اقدامی نکنیم و آن فرد و زمینه تفاوت را مورد شناسایی قرار ندهیم این فوبیا همیشه کمابیش با ما هست. مثل کسانی که هوموفوب هستند یا اسلاموفوب هستند یا چه میدانم گیکوفوب هستند (از آدمهای سختکوش میترسند) از آدمهای قدبلند و قدکوتاه میترسند، از آدمهای زیبا یا زشت میترسند. از آدمهای کچل خالکوبیدار میترسند. به همان اندازه از آدمهای معلول و ناتوان بدنی میترسند، از کسانی که تغذیه متفاوت دارند میترسند و بر همین قیاس. فوبیا یک مشکلی جدی بشر است و البته با خودآگاهی هم بتدریج قابل تعدیل شدن (حتی اگر نه برطرف شدن) است. مهم وجود خودآگاهی برای حل مشکل است.
علیرغم تلاشهایی فردی که از هردو سو شده، فضای خوبی در جهت حل مشکل به علل و عوامل مختلفی که شرح داده شد، نمیبینم و چون همیشه شرایط، "حساس" و مقاطع، "سرنوشتساز" بوده، اولویتها و دغدغههای دیگر این مسائل به ظاهر کم اهمیت را تحتالشعاع قرار میدهند.
منظوری شخصی از یادآوری، شرح و بیان این مشکل نداشتم. با اذعان همیشگی به کم سوادی خود، مستقل از آنکه دیگران چه فکر کنند یا نکنند یا دستگاههای نیتسنج آدمها چه چیزی نشان بدهد یا ندهد به نوشتن غیر رسمی و نیمه جدی خود در همین بلاگ ادامه میدهم و تاثیرگذاری غیرمستقیم خودم را به اندازه مطلوب و قابل رضایت در بین تعدادی از دوستان دارم همانطور که ازشان میآموزم، نیازی هم به خریدن انواع دردسر غیرضروری نمیبینم. زمانه هم فعلاً زمانه هیجان و هیاهوست و کلاً بنده به خوردن نان و طالبی سبز خود مشغول خواهم بود!
Labels: بلاگسپهر, جامعه, رسانه
2 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Saturday, January 23, 2010
|
چند روز در سرزمین کوبا (۲)
اشاره: خیلی از این نوشته های شماره یک بنده به دو نمیرسند! علت آن هم چیزی نیست جز وقت نداشتن و گرفتاری و پراکندگی ذهنی در میان مشغولیتهای مختلف زندگی و کار و دانشجویی، جنبش سبز هم پیشکش!
کوبا کشوری هنری و فرهنگی است. مردم در عین نداری و محرومیت، میدانند چطور خودشان را سرگرم کنند. هرگوشه قدم بگذاری کاری هنری میبینی. انگار گوشت و پوست و خون اینها با هنر عجین شده. شاید از محرومیت قدری ناراحت باشند و البته به ما نمیگویند اما همین عشقی بودنشان و آسانگیریشان کمک کرده به اینکه از ته دل اهل هنر و ذوق باشند، سیستم سوسیالیستی هم شاید به کمک آمده که استعدادهای هنری شکوفا شوند، در سطح جدیتر هم استعدادها از جاهای دور افتاده کشف میشوند و بالا میآیند.
در میدان انقلاب کوبا هستیم به اتفاق دوستان آرش و کتایون و همسرم و من. دیدن اوضاع خراب و دربداغون "میدان انقلاب" حال آدم را بد میکند. دستکم میتوانستند اینجا را درست کنند که آبروی انقلابشان است. نمیدانم "رفقای" چپ پیش خودشان چه توجیهی دارند از سوسیالیسم کوبا! اما جداً مایه آبروریزی است، نه از شکوه میدان سرخ خبری هست نه از بزرگی میدان تینآن من، جان کلام اینجا رفقا بیریا هستند و تنبل! و صدالبته نشان میدهد که سوسیالیسم بدون آزادی یک سراب بیشتر نیست.
باری جالب اینجاست که درآمد سالیانه مردم کوبا در حد مردم ایران است (حدود چهارهزار و پانصددلار در سال*)، چیزی که برای هرچهارتای ما ابتدا غیرقابل باور بود! دیدن اینهمه محرومیت و زیرخط متوسط بودن مردم کوبا دو سه نکته جالب را نشان میدهند. اول اینکه سیستم دولتی و سوسیالیسی کوبا بسیار ناکارآمد و با بهره وری پایینتر از ایران دارد کار میکند که درآمد سالیانه مردم به طور متوسط در مقایسه با مردم ایران خرج اتینا میشود و دود شده به هوا میرود. دوم توزیع عادلانه تری در همین سیستم ناکارآمد در کوبا نسبت به ایران هست که همین محرومیت بین مردم عادلانهتر توزیع شده است، در عین حال همین موضوع نشان میدهد که در ایران اگر الهیه و فرمانیه و مردم دهک مرفه و پولمند بالا شهری را کنار بگذاریم، در مناطق دیگری از ایران محرومیتهای خیلی شدیدتری نسبت به کوبا هست که خیلی از معادلات را به هم میریزد و از چشم روشنفکران دینی و غیر دینی و ژورنالیستهای ما بهعمد یا غیرعمد دور مانده است. یک نکته هم بنظرم می آید که نشان میدهد مردم کوبا بیشتر از مردم ایران، خرج شادی و سرخوشی خودشان میکنند در مقابل ایرانیان خیلی به عمارت و ساخت و ساز و ظاهربینی و رونما کاری و آبرو داری و پرستیژ اهمیت میدهند و پولشان را صرف این چیزها میکنند.
باری این جزیره اسرارآمیز و خوش آب و هوا را روز اول ژانویه (یک یک ده) به سمت سرزمینهای سرد شمالی ترک میکنیم. دختر راهنمای کوبایی در اتوبوس به عنوان خداحافظی اشاره میکند به یک ضربالمثل: "کسانی که به کوبا میآیند دوباره برخواهند گشت". من که از بی انضباطی و ناکارآمدی سیستم توریستی کوبا کلافه شدهام در دلم میگویم احتمالاً دیگر به کوبا نخواهم آمد. هرچند که در مقایسه با مکزیک، این آخری صنعت توریسم جدیتر و پیشرفتهتری دارد اما دارم فکر میکنم که کوبایی ها آدمهای ساده تر و مهربانتری بودند. نمیدانم.
مرتبط: چند روز در سرزمین کوبا (۱) (*) روایات آرش جان کمانگیر را بخوانید (*)
* پینوشت: تولید سرانه ناخالص ملی در ایران و کوبا بر اساس آمار اکونومیست به ترتیب حدود ۵۴۰۰ و ۵۲۰۰ دلار بوده است.
Labels: یافتههای عجیبوغریب سفر
2 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Thursday, January 21, 2010
|
اولین اپرای ایرانی
به یاد شهید اهل قلم رضا میرزاده عشقی
کتاب "نمایشنامههای میرزاده عشقی" (به کوشش علی میرانصاری) را دست گرفتهام، به این ابیات رسیدم و دیدم مختصرتر و موجزتر و پرمغزتر از این نمیشود حال و روز تاریخی ما ایرانیان را بیان کرد:
"این بود گهواره ساسانیان بنگه تاریخی ایرانیان قدرت و علمش چنان آباد کرد ضعف و جهلش هم چنین برباد کرد! ای مداین از تو وین قصر خراب باید ایرانی ز خجلت گردد آب!" (۱)
* * *
از زبان روح زرتشت در اپرا:
"در همین گهواره خفته، نطفه آیندگان / نطفه این مردگانی را که بینی زندگان" "از همین گهواره، تاچند دگر فرزند چند/ سربرآرد سربسر، ایران از ایشان سربلند" بعد از این اقبال ایران را، دگر افسوس نیست / لکهای در سرنوشت کشور سیروس نیست" (۲)
فارغ از خواب شیرین عشقی همدانی در اپرا که در پرده آخر خودش از خواب برمیخیزد و میگوید: "آنچه من دیدم در این قصر خراب/بد به بیداری خدایا یا به خواب؟" "پادشاهان را همه اندوهگین/ دیدم اندر ماتم ایران زمین!" "ننگ خود دانندمان اجدادمان/ ای خدا دیگر برس بر دادمان!" "وعده زرتشت را تقدیر کن/ دید عشقی خواب و تو تعبیر کن"
عرض شود که کار زیاد داریم فعلاً!
____________________________________
۱) بخشی از اپرای "رستاخيز سلاطين ايران در خرابه های مداین"، اولین اپرای ایرانی اثر زنده یاد عشقی که در تهران، اصفهان، رشت، تبریز، بابل (بارفروش) و بمبئی به نمایش در آمده است.
۲) همان
Labels: ادبيات, تاریخ, شهيدان راه آزادی و جمهوريت, هنر
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Wednesday, January 13, 2010
|
مشعل المپیک
امروز مهمان بود و از ادمونتون هم گذشت. ابتدا از شروود پارک وارد محدوده ادمونتون شد و به سمت سینت آلبرت آمد و برگشت به سمت گلنورا و گروت رود و دانشگاه آلبرتا و بعد رفت به سمت پارلمان استان و برگشت به داون تاون در میدان وینستون چرچیل.
جلوی مشعل هم حدود سی ماشین پلیس و تعدادی ون و ماشین مامورین امنیتی (و نیروهای لباس شخصی!) بودند و دو هلی کوپتر که از آن بالا با نورافکن دربدر دنبال "سران فتنه" میگشتند و میگفتند آقا مجتبی هم داخل یکی از آنها بوده (!)، آن بالا چرخ میزدند، جلوی مشعل یک کامیون تبلیغاتی بانک RBC که در آن هوای سرد، تعدادی دختر و پسر کارائیبی مشغول قردادن بودند و دو کامیون تبلیغاتی کوکاکولا رد شدند که واقعاً تبلیغاتشان اصل ماجرای عبور مشعل را لوث میکرد. قربانش بروم المپیک هم به محلی برای تبلیغات و تنبان کندن از مردم تبدیل شده است. روحت شاد بارون پیر دو کوپرتن، نیستی که ببینی از قدم به قدم مشعل المپیک هم در این مسیر چند ده هزار کیلومتری پول در میآورند و یک پاپاسی از این پول هم صرف صلح و دوستی نمیشود. این کپیتالیسم حرامزاده، رو بهش بدهی جسارتاً روی لباس زیر عمه آدم هم میخواهد تبلیغات نصب کند. بگذریم!
هیچی همین دیگر! در این دنیای دیوانه که دقیقاً در فقیرترین و بدبخت ترین کشور قاره آمریکا زلزله هفت ریشتری میآید و چند ده هزار نفر فقیر به آنی میمیرند و در یک گوشه دیگرش مغز یک استاد فیزیک ذرات بنیادین که آزارش جز سختگیری به دانشجویان به کسی نرسیده، توسط آمرین "نظام مقدس"، ریز ریز میشود و موساد هم پایش به میان میآید، نخست وزیر محافظهکار و حقهباز کانادا پارلمان را برای سه ماه تعطیل کرده و ملت شریف (خصوصاً استان نفتخیز آلبرتا ام القرای کارتل های انرژی و "شن-نفت کثیف") هم طبق معمول در خواب زمستانی بسر میبرند، مشعل المپیک زمستانی ونکوور بعد از طی کردن تقریباً تمام طول و عرض کشور نه میلیون کیلومتر مربعی کانادا، با پیام صلح و دوستی به سمت میعادگاه خود بی سی پلیس(BC Place) در ونکوور روان است و با روشن شدن مشعل اصلی در روز دوازده فوریه بازیها رسماً افتتاح خواهد شد. بلکه در آن دو هفته یک فرجی بشود و آدمکشهای ارزشی و تروریستها کمتر آدمکشی کنند، بلکه اوس کریم کمتر گند بزند به امور کائنات یا مادر طبیعت کمتر با خودش ور برود و گرفتاری برای بنیبشر درست کند. بلکه این دنیای دیوانه و ناعادلانه و پراز انواع و اقسام تضاد قدری اوضاعش بهتر شود. چه دیدی شاید زد و قدری اوضاع آرام شد که ما هم بفهمیم کی باید گریه کنیم، کی باید بخندیم و کی باید عصبانی شویم و کی باید دیگران را آرام کنیم کی باید به ریش خودمان بخندیم و کی باید خودمان را خردمند نشان بدهیم! به قول شاعر پرشور روم: "زین سو کشان سوی خوشان، زآن سو کشان با ناخوشان/ یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها"
این عکس هم جلوی رستوران ارلز دانشگاه آلبرتا گرفته شده. گفتند که به طور متوسط هرکس یکبار در طول عمرش احتمالاً میتواند مسیر عبور مشعل المپیک را ببیند. حال که زیارت ما قبول شد، ناکام از دنیا نخواهیم رفت!
Labels: ادمونتونیات, اقتصاد, هشت الهفت, ورزش
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Tuesday, January 12, 2010
|
استادان دانشگاه هم شهید میدهند
شهادت استاد علیمحمدی تسلیت باد به همه دانشگاهیان، خصوصاً بچههای خوب و استادان فهیم فیزیک تهران و شریف. کشتند و باز گردن موساد انداختند این بیهمهچیزها.
Labels: جنبش سبز, شهيدان راه آزادی و جمهوريت
1 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Saturday, January 09, 2010
|
ربط تکمضرابهای فیسبوکی (۱) این قسمت: جنبش حوصله و اعصاب ندارد!
اشاره: گهگاه چیزهای لوس و بیمزه در فیس بوک مرتکب میشوم، بد نیست اینجا هم بگذارم و یکجوری اونها را به همدیگر ربط بدهم.
جملات قصار:
زندگی "منشوری" است در حال پرشدن زیر آب یخ طرح لوگو: از بغض آقا با صدام حسین هستیم (جهت انبساط خاطر و جور بودن قافیه، پس فردا نگید از جنبش برگشته!) از بغض آریل شارون با آقا هستیم (راضی شدید؟ آخه باباجون، والله ما خودمون یک زمان "تظاهرکننده" بودیم! این لوگو را دوستان محترم گی و لزبین باید بزنند که ظاهراً بعضی از آنها ارزشی و هوادار احمدی نژاد شدهاند!!) "محسن ما رفت، حاج محسن ها را دریابید!" (پدر معاملهگر شهید) محسن ما رفت، "دو محسن عزیز" را دریابید که در دو سوی اتلانتیک کولاک میکنند.
شعار زیبای یکی از دو محسن که کاندیدای تمشک طلایی است حتماً یادتان هست با این مقدمه از "محسن عزیزم" (به قول دکتر نوریزاده): "با هماهنگیهایی که شده تقریباً همه شعارهای جنبش برای این ماه درومده که بتدریج اونها اعلام میشه، حالا همه امشب با اکسیونهایی که داریم و اخباری که از جاهای مختلف گرفتیم، همه یکصدا و با هماهنگی، همه میریم، پخش میشیم، یک وی میزنیم و بعد اونجاست که همه شعار میدیم: خامنهای یزیده، یزید کارش تمومه"! (اولاً خامنهای یزید نیست و بیشتر معاویه است، ثانیاً یزید هم کارش تموم نشد! ثالثاً قافیه و ریتم و وزن این شعار کو؟)
مردم خوشبختانه ذوق و فکر و تدبیر بیشتری از "دومحسن عزیز" دارند و شعار: "این ماه، ماه خون است، یزید سرنگون است" سردادند که البته یزید هم همانطور که میدانیم چه در ماه خون چه در ماه غیرخون، متاسفانه سرنگون نشد! (معاویه و عمروعاص و بدلهایشان هم نشدند) حالا پس فردا نیایید ایمیل بزنید که به جنبش خیانت کردی و فلان و بهمان ها ... ماشالله این جنبش چند میلیون مدعی دارد. یکی دوتا هم گیر ما میآید دیگر.
به همین مناسبت و با این مقدمه طولانی و جهت بیان اینکه بابا مای بیچاره هشت سال است که در همین دنیای مجازی اولترا اصلاح طلب و سیاسینویس هستیم، خیلی جدی چون "رهبر فرزانه" عینهو تالس که با عصا ارتفاع هرم خئوبس را در جیزه اندازه گرفت، با احتساب شمارش تعداد ساندیسهایی که جعبه جعبه به امت خداجو و همیشه خودجوش داده شد (حساب بیت المال همیشه در حکومت عدل سید علی دقیق بوده)، آن جناب معظم، راهپیمایی نهم دیماه را "چند ده میلیونی" و یک "حماسه" اعلام کردند و ضمناً یادی هم از "دشمن شناسی" کردند، به همین مناسبت یک شعار دشمن شناسانه تقدیم ملت و آن مقام فرزانه و رهبر معذب میگردد:
بسیجیان خودسر / زیر عبای رهبر
مختصر و مفید. خوشتان نیامد هم استفاده نکنید خوب. بچه که زدن ندارد!
Labels: جنبش سبز, ربط تکمضرابهای فیسبوکی
1 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Monday, January 04, 2010
|
آیا باید جدی گرفت؟
دوستانی بسیار خوشبین هستند که با این اوضاع کار جمهوری اسلامی تا چند ماه آینده تمام خواهد شد. اصلاً به این خوش بینی نیستم و نظام جمهوری اسلامی را علی رغم مبهم بودن و پیچیده بودن اوضاع که پیشبینی ها را بسیار سخت کرده است، متاسفانه پایدار و سرحال برای سرکوب و ریشه دواندن برای تبدیل شدن به یک نظام فاشیستی تمام عیار میبینم. البته اگر صادقانه هم بخواهم بگویم در شرایط فعلی بدون آلترناتیو مناسب و برنامهدار، چندان موافق فروپاشی جمهوری اسلامی نیستم (با وجود مخالف بودن با چنان رژیم جائرانه و سرکوبگری)، چه عملاً مجموعه سیاسی همسو و مناسب برای در دست گرفتن قدرت چه برای دوران گذار خارج از مجموعه جمهوری اسلامی چه برای استقرار یک سازوکار دموکراتیک با هزینه های کم و به نحو مسالمتآمیز نمیبینم. تشکیل چنان مجموعهای پیش از هرچیز نیازمند وفاق و جدی گرفتن کار تعیین و تشکیل شورای رهبری جنبش و نیز فعالیت سازمانی برای اتحاد و ساختارسازی بیش از پیش در درون بدنه جنبش است. ضرورتی که تقریباً کسی از آن استقبال چندانی نکرده است (عدهای از دوستان چنین کارهایی را معادل فعالیتهای سازمان مجاهدین خلق و رجوی بازی میبینند!! حال اینکه معلوم نیست دولت موقت آینده در شرایط گریز از کار جمعی و هدفمند چطور میتواند تشکیل شود و چطور کسی به مساله مهم گذار و استقرار دولت بعدی نمیخواهد فکر کند!). تا این لحظه خردهرسانهها و تصمیمگیریهای آنی و احساسی، بیانیه نویسیهای فردی و مبتنی بر هوش کنشگران سیاسی، همفکریهای جستهگریخته، توزیع شده و گاه الا بختکی در فضای سایبر کار رهبری جنبش را پیش برده است.
صرفنظر از گسترش نسبی اعتراض عمومی به بعضی شهرستانها و شهید شدن دلخراش تعدادی از تظاهرکنندگان، به نظرم هم مردم و هم حکومت (هرکدام به دلایل خودشان) بيش از حد دارند سر نتایج و تبعات ماجرای عاشورا شلوغ میکنند. ماجرا به یک جور لاف قماربازانه برای گرفتن امتیاز و نهایتاً خارج شدن از وضعیت مبهم و کشدار موجود تبدیل شده است. در ماجرای بیانیه موسوی هم جنجال مشابهی بین موافقان و مخالفان بیانیه در هردو اردوی موافقان و مخالفان موسوی بپا شد که عملاً بیش از هرچیز نشاندهنده یک خواسته مشترک الاذهانی برای خارج شدن از وضعیت برزخی موجود از جانب همه گروهها است. شاید به دلیل مشابه بشود گفت که جنبش بیخشونت از استراتژی "مقاومت نامحدود در برابر خواستههای محدود" دارد به جهت معکوس حرکت ميکند که بیش از پیش احتمال دارد در دام خشونت نظام سرکوبگر بیافتد. در سطح استراتژیک جز پردامنه شدن زدوخوردهای موسمی و موجهای رفت و برگشتی خیابانی که بحق موجب نگرانی روشنفکران از جهت حرکت به سمت خشونت شده، تحولی ملموس اتفاق نیافتاده و محک جدی بودن جنبش از اين به بعد منوط به شروع اعتصابها است و ماندن مسالمت آميز و همراه با سکوت در خيابانها و نه شورش موسمی شهری. قاعده بازی اگر با تاکتیکهای حساب شده کسانی که باید به طور رسمی رهبری جنبش را بدست بگیرند، عوض نشود جنبش سبز به احتمال زیاد - علی رغم ریشه دواندن در میان طبقه متوسط و آگاه شهری - در چند ماه آینده بدلیل سرکوب خشن و همه جانبه حکومت رو به خاموشی خواهد نهاد، هرچند که محتملاً بعد از سپری کردن یک سیکل چند ساله دوباره و اینبار احتمالاً با بازنگری در تاکید بیش از حد بر تکروی و خودمحوری سوتفاهم برانگیز و برساخته دنیای مجازی و سایبر، برخواهد گشت.
مشکل رهبری (رهبری جنبش) و فقدان کار جمعی و مبتنی بر استراتژی هنوز بطور جدی پابرجاست و عملاً مرزهای داخل و خارج علی رغم خوشبینی های اولیه برداشته نشده است. داخل نشینان نگاه مثبتی به خارج نشینان ندارند و آنها را از هرمشرب سیاسی که بیایند، اپورتونیست و راحتطلب میبینند. خارج نشینان هم به جای نشستن و انجام کارهای سازنده جمعی دموکراتیک و هدفمند (مثلاً یکی از آنها رسانه ملی، دیگری کنفرانس مخالفین و منتقدین جمهوری اسلامی، دیگری دادگاه متهمان جنایت علیه بشریت) بیشتر علاقمند به یافتن تشفی خاطر با کارهای شورانگیز و احساسی و همنوایی با هیجانهای لحظه به لحظه داخل هستند. ده ها کار لجستیک زمین مانده و خارج نشینان به هیچ رو نه حاضر به فداکاری و آماده بودن برای شکست در سعی و تلاش برای کار جمعی هستند و نه حاضر به صرف وقت گرانبها و پرداخت هزینه مادی هستند. چه حتی بحثی عمومی هم در مورد اینکه خارجنشینان چکار باید بکنند تا مفید باشند، در نمیگیرد. این بنظرم یک مساله بسیار جدی است.
Labels: جنبش سبز, سیاست
8 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Saturday, January 02, 2010
|
چند روز در سرزمین کوبا (۱)
اشاره: شرمندهام از نوشتن منسجم یا در قالب روزنوشتههای سفر. تکه تکه از ولایت فیدل هرچه به نظرم به عنوان یک توریست میرسد بتدریج میآورم. دوستان عزیز همسفر آرش و کتایون هم خودشان منسجمتر خواهند نوشت.
کوبا سرزمین عجایب است. تضادهایی که به آسانی قابل هضم نیستند. مردمانش ذاتاً مهربان و خونگرم هستند اما معمولاً آدمهایی هستند که یا کار آدم را همانجا راه میاندازند یا اصلاً نمی توانند کاری بکنند و بعد از قدری سرگردانی، به تو دلداری میدهند که نگران نباش! آدمهایی که گاه ناشیگری میکنند و توریستها را معطل میکنند یا برنامه را آنطور که عشقشان میکشد اجرا میکنند، اما بعداً میخواهند با محبت و مهربانی به زور هم که شده جبران کنند! آدمهایی عشقی و بیخیال و بیفکر با همین نداری و توزیع عادلانه تنگدستی میسازند و سعی میکنند خودشان را شاد نگه دارند. بسختی بشود فهمید که آدمهای کاملاً راضی و خوشحالی هستند یا نه. اما چون کمتر بساط جشن و شادی مردمی به مناسبت سال نو در شهر دیده میشد، به نظر میرسید که در درون راضی نباشند اما به هر حال بیخیال هستند. بشدت هم میترسند از ابراز عقیده سیاسی.
Labels: یافتههای عجیبوغریب سفر
1 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
|
سال نو مبارک!
ديروز در هنگام مشقنويسی ورود به دارالسلام (پر کردن اظهارنامه گمرک کانادا) در کنار امضاء یک تاریخ باینری نوشتم ۱۰۰۱۰۱ يک يک ده (تولد حضرت آدم هم مبارک ضمناً!).
باری سال نو میلادی بر همه دوستان خارج از کشور مبارک باد. امیدوارم سال آینده برای همه دوستان خصوصاً آنها که یکسال را در اضطراب و بیکاری سپری کردند، سال بهتری باشد. نگارنده برای همگان شادی، آسایش، آرامش، صبر و پیروزی آرزومند است.
Labels: تبريک
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Friday, January 01, 2010
|
کشکول کوتاه از سفر به ولایت فیدل تا روسفیدی اسراییل
باز همزمان با ناآراميها چند روزی مسافرت بودم، اينبار در ولايات جناب فيدل که البته کمتر عکسش اینجا و آنجا (برخلاف تمثال "رهبر فرزانه" خودمان) پیدا میشد! شرح سفرنامه مختصری که خواهم نوشت (و اميدوارم که وعده سرخرمن نباشد) بماند برای بعد. اما بخت يارمان شد و سعادتمند شدیم زیرا که دوتن از دوستان عزيز بلاگدار را هم زيارت کرديم و عملاً چند روزی با هم بوديم (میتوانید حدس بزنید که رختهای تعداد زیادی از دوستان بلاگدار را هم حسابی شستیم و از طناب آویزان کردیم!) شرح آن هم بماند برای بعد که الان در آسمان هستند به سمت تورنتو و ما چند ساعتی است که از بهشت بیاینترنت (ذغالی تر از ایران) و بیآزادی فیدل و توزیع کننده عادلانه محرومیت و شادی و خفقان و سیستم بهداشت و آموزش رایگان و حمل و نقل عمومی مضحک، برگشتهایم به زمهرير ادمونتون و خانه و کاشانه و سخت مراقب هوا به هوا شدن هستيم!
اما ماندهام در درندهخویی مشتی پستفطرت که به نام خدا و دین بر مردم ایران با زور و آدمکشی حکومت میکنند (نمی دانم کسی دیگر با کدام رو و کدام خوی انسانی یا اسلامی از "غزه" میتواند حرف بزند و همزمان چشم برروی این سبعیت در ایران اسلامی ببندد، پیام حسین هم با وجود اشتباه محاسبه سیاسیاش، جز این نبود که مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است، بقیه اش دکان دونبش همان آدمها است که در واقع مصداق حرف حکیمانه خود اویند!) گیرم که به فرض این رژیم سفاک همه را هم خفه کند و مردم نجیب ایران هم - که کلهم اجمعین گروگان گرفته شدهاند - فعلاً برای مدتی آرام شوند و سکوت کنند. به هر حال در این مقطع تاریخی گیرم نه امروز و فردا، تکلیف حضرات و نهایتاً خود اسلام بنیادگرا و حداکثری و حکومتی هم برای همیشه البته روشن خواهد شد. سرانجام این حکومت با این منهاج اگر چیزی جز انحطاط و سقوط مطلق باشد، تعجبآور است.
زنده باد به شرافت آن صهیونیست که اگر بدبختانه شهروند بیگناه غزه میکشد خودش هم مسوولیتش را برعهده میگیرد چه اینها روی اسراییل را هم سفید کردند! با وجود اینهمه بیعدالتی و رنج و ظلم در دنیا، اگر سکوت نکنیم و درحد توان خود به مردم رنجدیده دنیا کمک کنیم، فرداهای بهتری برای بشریت خواهند آمد.
پینوشت: منظورم از روسفيدی اسراييل، قبول مسووليت ضرب گلوله مستقیم به مردم بیپناه بود که در "نظام مقدس" ما و در خیابانهای تهران هم از قضا به گردن همان صهیونیستها انداخته میشود! ببین کار به کجا رسیده که از شدت اخلاقگرایی این "نظام الاهی" باید به مار غاشیه پناه برد!
Labels: تاریخ, توضیحات بلاگدار, کشکول
2 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
|