توضیحات نو
|
دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بینام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنتگیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بینام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد.
در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.
|
|
بلاگچرخان
|
بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک دادهاند (یا هردو):
|
|
|
آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو
ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk
© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است
| |
 
Wednesday, May 12, 2010
|
فرزانگی و کتاب ____________ س.ع.دشمنشناس
- "خوب آقا جان بگو ببينم شما ناشريد؟" - "بله با اجازه آقامون ... جسارتاً اسم انتشاراتمان را هم این بالا در کنار تمثال بیمثال حضرت امام و شما زدهایم ... این هم چند کتاب ناقابل که به دست مبارکتان برسه و متبرک بشه ..." - "به به ... به به ... خدا حفظتون کنه ... آقاجان این کتابها را بگیرید از ایشون، یک نگاهی بکنیم ... شما ویراستاری هم خودتون میکنید؟" - "بله ویراستار داریم، هرچیزی هم در این فضای غبارآلود چاپ نمیکنیم آقای ما" - "آفرین، آورین، آورین ... نه اشاره خوبی بود... اشاره بدی نبود... بحمدلله ناشران بابصیرت زیاد شدهاند .... کتابهاتون رو اگر به قطع رحلی بزنید، نه وزیری، فکر نمیکنید بهتر باشه آقا جان؟" - "هرچی آقامون بگه همون درسته... ای وای بر ما ... حتماً قطع کتابها سریع عوض خواهند شد ..."
-" طیب الله انفاسکم، نه مزاح کردم ... البته نظر خود من به قطع رحلی نزدیک تر است، ما اصلاً به هرچه وزیر و نخست وزیره بدگمان بودیم و الان هم هستیم. خوب دشمن بیکار نمیشیند، از آن طریق هم میخواهد ضربه بزند ...
بنده از وضعیت فرهنگی کشور نسبتاً رضایت دارم ... بحمدالله مسوولین همه هوشیار و بیدار هستند و در این صف آرایی خوب صحنه رو میبینن... شما کاری کنید که کتاب از دست مردم نیافتد ... کتاب های آموزنده و مفید و این جور چیزها بخوانند و بلکه خوبش را هم بخوانند... کتابهای مفید و ارشادگر از دست جوانان ما حتی در زندان هم نباید بیافتد ... این را مسوولین دستگاهها دقت کنند، حتی اگر لازم شد کتاب را در پای چوبه دار هم در دسترس بگذارید ... این مهم است عزیزان من ... خوب آقایون دست شما همگی درد نکنه ... موید باشید انشاالله ... بنده باید بروم خوراک مغزم داره دیر میشه ... "
Labels: شهيدان راه آزادی و جمهوريت, طنز قهوهای
3 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Sunday, May 09, 2010
|
"سلاح و کلیدزندان را از دست دین باید گرفت" *
واقعاً قانون در ايران از دستمال کاغذی توالت هم بیارزشتر شده. از محتویات دقیق پرونده فرزاد کمانگر و چهارنفر متهم دیگر اطلاعات درست و مستندی نداریم. اما شواهد و مصاحبه های وکیل او و دیگران همه نشان میدهند که این پرونده هم سیاسی و ظالمانه بوده. بیعدالتی و ظلم سیستماتیک نظام جمهوری اسلامی ایران غیرقابل تحمل شده است. از دیدن عکس فرزاد کمانگر معلم در کنار بچههای کرد که همگی قربانی بیعدالتی و محرومیت هستند، آدم بسیار شرمنده میشود. حرفهای وکیل فرزاد و ظلم و بیاعتنایی آن قاضی بیهمهچیز آدم را آتش میزند. آیا یک معلم مناطق محروم، می تواند بمبگذار در یک مراسم مذهبی باشد؟ این سوالها را باید از آن لاریجانی قاضیالقضات زورگو، ظالم و بیاخلاق، با یک من ریش و پشم و چهره فقیهانه و دانشمندیاش با آن علم دینی که به لعنت یزید هم نمیارزد، پرسید.
اگر خود برادران لاریجانی را دوماه شکنجه کنند، بدون هیچ شکی همه آنها اعتراف میکنند که با مرحوم هاشم آملی عمل لواط انجام دادهاند و بعد میشود روی آن اعترافات حکم ده دقیقهای هم داد و رفت ایستاد برای نماز جماعت. این شد اخلاق و رحمانیت و انصاف؟ این شد عدالت اسلامی و علوی؟ در همین فقه نیمبند و کتابهای حدیث و قضاوتهای امام اول شیعیان و روایات امامان چنین چیزی نشان داده نشده که بر اساس اعتراف کسی زیر شکنجه که بعداً خودش هم آن را بارها از درون خود زندان اعلام کرده که آن اعترافات را قبول ندارد، کسی را اعدام کرد. بلکه حتی اعترافات آزاد و داوطلبانه و بیرون از زندان کسی علیه خودش هم مورد اعتنا واقع نشده مگر اینکه طرف هرازچندگاه سه بار آمده و داوطلبانه حرف خودش را تکرار کرده و علیه خودش اعتراف کرده. خوب اینهمه دانشمند دینی و عالم و مرجع و آخوند و شیخ کجا هستند الان؟ اینهمه امام باز و خط امامی متدین کجایند؟ این چه جور دینی است که اینطور موقع ها اینهمه دین شناس و دین پژوه و متدین اسلامشان به خطر نمی افتد؟ آخر اگر این حکومت هم فقهی و دینی است بر اساس فقه و سنت کدام پیشوای دینی، غیر از حجاج ابن یوسف است؟! اگر اینها را به پای اسلام و جمهوری اسلامی نباید نوشت پس به پای چه کسی باید بنویسیم؟ یک گله گرگ گرسنه وسط بیابان که حتماً اخلاقی تر هم عمل میکنند؟! به پای خرسهای قهوهای گریزلی بنویسیم که چند تا ماهی از رودخانه میگیرند و میروند پی گشتوگذارشان؟! این کارهایی را که جز توحش حکومتی و تروریسم دولتی نمیشود نام نهاد به پای کی باید نوشت؟
باری بعداز شنیدن خبر اعدامها همه ناراحت هستند، همه عصبانی هستند. احتمال دارد که از اين عصبانيت ها بیش از پیش بيافتيم به جان خودمان. این دعوا کردنها و به جان هم افتادنها در کنار عوامل اصلی، از عوامل مهم شکست جنبش سبز شدهاند. باز همین اشتباهات را تکرار میکنیم و باز با هم کتککاری میکنیم که چرا موضع واحد نگرفتهایم و کاری نکردهایم. این خود نقض غرض میشود. به همین نیمچه اتحاد بسیار ضعیف خود، صدمه می زنیم برای اینکه آن را تقویت کنیم! در این مورد بعداً بهتر میشود حرف زد.
* تیتر را از گفته محمدرضا نیکفر وام گرفتهام.
Labels: حقوق بشر, رفتارشناسی جانوری, سیاست
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Thursday, May 06, 2010
|
به بهانه تظاهرات افغانیهای عزیز
مهدی کروبی، شیخ جنبش سبز که حامی اویم، چندی پیش در پیام نوروزی خود بحث قدیمی جلال الدین فارسی را پیش کشید و او را "جلال الدین افغانی قاتل" نامید و دو اشتباه فاحش و بسیار زشت را مرتکب شد. اشاره به افغانی بودن جلال الدین فارسی، به شرط اینکه کروبی در آن عصبانیت اشارهای میکرد که عزیزان افغانی برادران و خواهران ما هستند، شاید قابل قبول میبود. البته اصلاً نیازی هم به ذکر افغانی بودن جلال الدین فارسی نبود. از آن روز تا امروز جایی مکتوب ندیدم، حتماً بوده اگر کسی جایی دیده خبر بدهد، که کسی به شیخ ایراد گرفته باشد یا حتی اشارهای به این ماجرا داشته باشد. ایراد دوم هم بیاعتنایی به برائت او در دادگاه بود، به هر حال فارسی کسی را در هنگام شکار کشته بود و اتهامش هم این بود که با طرف درگیر شده، در هرصورت علی رغم اینکه حرف و حدیث زیادی در برگزاری دادگاه مطرح شد، فارسی در دادگاه از اتهام قتل تبرئه شد و اصل هم بر برائت است. کروبی بسیار کار غیر اخلاقیی کرد و البته صدایی هم از ماها برنخواست و ترجیح دادیم هرچه فریاد داریم به جاهای دیگری بکشیم.
باری افغانیها دیگر ساکت نمینشینند. خشم افغانیها فقط از حکومت زورگو و استبدادی ما نيست، از دست بسیاری از ظلمها و تحقیرها و بیتفاوتیهای عده زیادی از مردم ما هم دلخور هستند. رفتار با افغانیها معیار خوبی برای نشان دادن درجه اخلاقی بودن جامعه ماست. از نخبگان و فعالان حقوق بشری انتظار بیشتری هست. اگر اعدام بد و غیرعادلانه است برای افغانیها هم بد و غیر عادلانه باید باشد. اگر شکنجه و بازداشت غیر قانونی بد است باید برای افغانی ها هم بد باشد، ازدواج یک تبعه ایرانی با یک افغانی نباید به اجازه وزیر کشور منوط شود. اگر حق شهروندی را در بدنيا آمدن در ايران (شهروندی از طریق خاک) برای هر نوزادی برسميت نميشناسيم، دست کم از حق شهروندی کسب شده از طريق يکی از والدين (شهروندی از طريق خون) حمايت کنيم. حق تحصیل، حق داشتن فرصتهای برابر شغلی و زندگی برابر را برای آنان به رسمیت بشناسیم. حقوق شهروندی به جای خود، حق و حقوق اساسی و انسانی به عنوان کسانی که مقیم در ایران هستند، آیا شامل حال افغانیها هم میشود؟ آیا در دادگاه برای آنها وکیل گرفته میشود؟ آیا گروههایی پیگیر وضعیت حقوقی آنها هستند؟ اینها سوالاتی است که واقعاً جوابشان را نمیدانم.
اين موارد زمینهای برای شرمساری ندارد؟
Labels: اخلاق, حقوق بشر
1 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Wednesday, May 05, 2010
|
جنبش زنان (۲)
جنبش زنان در چارچوب گفتمان حقوق بشری حقانيت، مشروعيت و کارآمدی خودش را ميتواند بدست بياورد و در عین حال با اخلاق رابطه تنگاتنگی داشته باشد. کسب حقوق از دست رفته زنان نمیتواند و لذا نبايد به قيمت سلب حقی از حقوق ديگر زنان يا مردان منجر شود. همينطور در مورد فرد فرد زنان، هرکس مختار است که حقوق بشر را بپذيرد يا نپذيرد. هرکس حق اشتباه دارد. حق نداستن و حق بدفهمی دارد. حق دینداری ماکزیمال و از نوع چشم و گوشبسته دارد که همه چیز را میخواهد از درون دین و حرفهای آقا در قم یا تهران بدر آورد و هرچه برون دینی است از دید او موجب شک و تردید است. حق بخشایش دیگری باارزشترین حق قابل تصور است، این نباید موجب شود حق نبخشیدن را فراموش کنیم. باری زمانیکه کسی جهل دارد یا ناتوان در تشخیص است یا به مصلحت با زورمندی صلح کرده یا بده بستانی کرده، و از تمام همه این شرایط آزاری مستقیم به کسی نمیرساند، هم با او و هم با طرفهای زورمند ناقض حقوق بشری او، کاملاً باید مانند یک فعال جدی حقوق بشری یا یک فعال زنان به عدالت و احسان برخورد کرد، مگر اینکه کاری خلاف قانون از او سرزده باشد که باز، چه مجرم باشد و چه متهم حق و حقوقی مشخص و انسانی دارد. جز با گفتگوی داوطلبانه که متکی به احترام و مدارا باشد، نمیشود دیگری را راضی کرد که حقوق بشر را بپذیرد و تا زمانی که یکی مثلاً نژادپرست است اما دست به کار غیر قانونی نزده، نمیشود گریبانش را گرفت و هرروز بهش فحش داد که اصلی مهم در اخلاق و یا حقوق بشر را رعایت نکرده است چه رسد به اینکه به او اتهام شراکت در جرم و جنایت همه نژادپرستان آن جامعه زد!
اصل پذيرش حقوق بشر طبق خود موازین حقوق بشری در پذیرش تکثر عقیده، خودش يک حق است. نميشود کسی را که حقوق بشر را نپذيرفته بزور وارد اين حوزه کرد. این معنای ظریفی است. برای همین است که اخلاق بالاتر و ورای حقوق بشر مینشیند. اخلاق هم چیزی نیست جز به رسمیت شناختن انسان منهای عقیده، این چیزی است که در حقوق بشر هم آمده اما باید آن را یک اصل اخلاقی دانست. دیگر اصول اخلاقی جهانشمول عبارت هستند از به رسمیت شناختن انسان ورای هرگونه تفاوتی، رواداری و مدارا با دیگران، پذیرش تکثر، عدالتخواهی و آزادیخواهی برای خود و انسانهای دیگر و دوستی ورزیدن با طبیعت.
حقوق بشر تنها با حکم قاضی و دادگاه و دفاعيات وکلا به جریان نمیافتد. هرچند زمینه های حقوقی حقوق بشر مهم و بسترساز هستند. آنکارها سخت افزاری هستند، کارهای عمده نرم افزاری فرهنگی کارهایی هستند که زمان میبرد. کمپین حقوقی راه انداختن چه در مورد حقوق بشر چه در مورد جنبش زنان در زمره کارهای دسته اول هستند و بسیار هم نیکو. اما کارهای دسته دوم ظریفتر و حساسترند و دقت و توجه و پشتوانه نیروی انسانی و برنامه ریزی میخواهند. کار مستمر آرام و اندک اندک و زمانگير فرهنگی روی تک تک آدمها از جمله خود ما مستقل از اینکه زن باشیم یا مرد، لازم دارد و بتدریج نسلهای نو آموزه های بیشتری از حقوق بشر را درونی میکنند و با تمرین و با درگیر شدن با مسائل روزشان (یعنی مسائل آینده) فرهنگ حقوق بشری را بیشتر بارور میکنند. باری جنبش زنان را در هم بايد در همين چارچوب حقوق بشری و با همین محدودیت های مشابه ديد. کار جنبش زنان ایرانی - که بارش را دختران و زنان فمینیست پرتلاش بردوش دارند - اندک اندک ثمر میدهد. اينکار نيازمند صبری بلندتر و حتی زمانی طولانیتر از به ثمر رسیدن جنبش دموکراسی خواهی ایران است. جنبش زنان نباید سرنوشت خودش را به جنبش سبز یا جنبش دموکراسیخواهی پیوند بزند. ایندو دو پروژه جدا هستند و هردو هم باید اندک اندک به موازات هم پیش بروند (و همدیگر را نیز تقویت کنند و فعالان و کنشگران مشترک هم داشته باشند). اما جنبش زنان تنها در چارچوب گفتمان حقوق بشری میتواند موفق باشد و به طریق اولی سرنوشتش با سرنوشت فعالیتهای حقوق بشری گره خورده است.
پینوشت: اينکه ايران اعلاميه جهانی حقوق بشر را پذيرفته مبنای خوبی برای فعالیت در زمینه حقوق بشر است اما در عمل قوانین ناعادلانه فعلی، معیار و مبناست. آیا باید قانون ناعادلانه عوض شود؟ آری. با کمپین مسالمتآمیز و بیخشونت در کنار آگاهی دادن، کار فرهنگی و گفتگو. عملاً کمپین هم خود برای پیشبرد کارش به حضور همگانی زنان و مردان و نتیجتاً آموزش، آگاهیبخشی و کار رسانهای و فرهنگی نیاز دارد.
مرتبط: جنبش زنان (۱) (*) Labels: اخلاق, جنبش زنان, حقوق بشر
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Tuesday, May 04, 2010
|
"چرا بسیاری از سوژهها بیات میشوند؟" (۱)
اشاره: پاسخی به دعوت دوست عزیز و مهربان مسعود برجیان. چندی پیش مسعود برجیان عزیز صاحب پیام ایرانیان، بحثی مهم را شروع کرده بود با همین عنوانی که با اجازه - همانطور که وعده داده بودم و کمکم بدقول هم شده بودم - پی آن را میگیرم و چیزهایی جسته و گریخته به آن میافزایم. البته سرفصلهای آنچه که با جرح و تعدیل و نیز تفصیلی اندک خواهد آمد، در بخش نظرات این دوست مهندس اصفهانی و خوشذوق ما آمده است. ترتیب آن سرفصلها لزوماً البته همانی که آنجا آمده نخواهد بود. به هرصورت به حد کافی موجب کسالت و سردرد و تولید حرف در حرف هستم. اگر اجازه بدهید کمکم این موضوع را بصورت کوتاه تا جای ممکن و بخش بخش منتشر کنم. این نوشتهها چندان مناسب دوستانی که وبلاگ ندارند نیست و کسالت بار است و ممکن است موجب شود که آنها فکر کنند که وبلاگنویسان هم خیلی خودشان را جدی گرفتهاند (البته کسانی را میشناسم که وبلاگنویساند و همین نظر را هم البته در مورد دیگران نه خودشان دارند!)، باری وقت شریف خودتان را اگر وبلاگنویس نیستید و یا به وبلاگنویسی و بلاگداری جدی نگاه نمیکنید به پای خواندن این نوشته ها تلف نکنید. امید است این نوشته هم تحرکی در بین تعدادی از ما پدید آورد و بحثی سازنده با هریک از دوستان که علاقمند بودند پی بگیریم و از همدیگر بیاموزیم.
یکی از عواملی که باعث بیات شدن سوژه برای یک وبلاگنویس و نهایتاً دلسردی او در کار نوشتن میشود، به نحو حیرتانگیزی تاثیر نوشته های قبلی وبلاگ هر بلاگدار بر نوشته های بعدی است! حتماً خیلی از وبلاگنویسان و بلاگداران با این پدیده آشنایند. این پدیده از چند جهت تاثیر دارد. مثلاً فرض کنید که با آنچه که در ماجرای نقد بر برنامه انتخاب کتاب رضا شکراللهی پیش آمد، لازم بود که در این مورد چیزی بنویسم. اگر به هر دلیل و علت این توضیح دوم خودم را نمیتوانستم بنویسم، مثلاً وقت نداشتم یا به فرض تمرکز نمیتوانستم بکنم، طبیعتاً امکان نوشتن در مورد همین مطلبی که الان میخوانید، فراهم نمیشد و این مطلب دوباره در لیست انتظار میماند، زیاد ماندن همان و بیات شدن و حذف شدن همان. مثلاً الان نمیشود در مورد آتشفشان ایسلند حرف زد، چون داغی سوژه از بین رفته است. ضمن اینکه شوق وبلاگنویسی به نو بودن سوژه و سرعت در انتشار است البته کیفیت هم مهم است، اما معمولاً کفه سرعت بر کیفیت میچربد.
علاوه بر آن هر نوشته در ذهن نویسنده یک وبلاگ مثل خط خطی کردن وایت برد با ماژیکهای مختلف است که با پاک کردن اثر آنها کامل از بین نمیروند. بنده وبلاگنویس قبل از نوشتن نقد به کار رضا شکراللهی با آدم بعد از نقد تفاوت کردهام (!) و چیزهای زیادی آموختهام همینطور هم البته پروسسهایی در ذهن من مرتبط با آن موضوع درحال تحلیل هستند بدون اینکه خودم زیاد متوجه باشم (ببخشید که مثال از خودم میزنم، فرقی نمیکند هرکس دیگر هم که وبلاگنویس باشد همینطور است).
از زاویه دیگری این پروسسها میتوانند برهم اثر بگذارند و آدم را به جمع بندی یا پیشداوری در مورد موضوعی دیگر برسانند. مثلاً به این نتیجه رسیدم که شاید بهتر باشد در مورد گفتگو کردن با همدیگر یک ریزنوشته بگذارم که گذاشتم. این به علت اثر نوشته قبلی و نوشتههای دیگران و تحولاتی که پیش آمد بود. آدم در وبلاگنویسی یک کاری را شروع میکند و معلوم نیست که سر از کجا درخواهد آورد نه در بیرون و در سایتها یا وبلاگهای دیگر بلکه در وبلاگ خود سر از جای دیگری که خودش هم انتظارش را نداشته درخواهد آورد! سالها پیش بود که مریم مومنی عزیز در یک نوشته کوتاه و زیبا نوشت که پستهای وبلاگش را وقتی که متولد میشوند، مانند بچه هایش دوست دارد اما وقتی که میمانند و چند بار خوانده میشوند و نظرات میرسند، او بعد از مدتی دیگر آنها را دوست ندارد. شاید علت بخشی از این مساله این است که ما با هربار نوشتن واقعاً داریم تغییر میکنیم و فرآیندهای ذهنی مرتبط با آن نوشته بعد از انتشار آن همچنان - با شدت کمتر البته - به کار خود ادامه میدهند. شاید بشود گفت که در اثر برهم کنش میان این پروسس هاست که نوشته مان دیگر آن طراوت و شادابی سابق را به ما منتقل نمیکند.
آنچه گفته شد همه از وجه درونی ماجرا به طور مستقیم بود. اما وجه بیرونی همان برداشت از متن و تاویل خواننده است با این تفاوت که مولف بعد از خلق نمیمیرد و در پست بعدی دوباره با پسخوردی که از خواننده میگیرد، مجدداً (البته برای خلق جدید) برمیگردد(!) و با سوژه های جدیدی تولید میکند یا با تاثیرپذیری از فیدبکها چه درون بلاگ چه بیرون تحولی مثبت یا منفی در نوشته خود ایجاد میکند. بسیار مواقع شده که کامنتها بر روی یک مطلب، نویسنده یک وبلاگ را به جای دیگری برده و نهایتاً او را از هرچه نوشتن دلزده کرده است. چون در لحظه انگیزه های ادامه دادن در آن مسیر قوی بوده اما با رسیدن دوره دلسردی (همان که مریم عزیز بدرستی اشاره کرده است) بلاگدار متوجه شده که این مسیری نبوده که باید میرفته و برای برگشت و غلبه بر اینرسی (یعنی همان متوقف کردن آن پروسسهای ذهنی) انرژی و توان فکری زیادی لازم است. اینجاهاست که قلم آدم خشک میشود و موضوعات بیات میشوند و آدم مینشیند به امید وقوع حادثه ای یا اتفاقی که دوباره موتور نوشتن را بیاغازد!
این برهم کنش بین نوشته های یک وبلاگ به قول ما مهندسین برق شبیه نوعی تداخل امواج الکترومغناطیس (تداخل ناخواسته سیگنالها برروی هم که با نویز متفاوت است)، وبلاگ یک لاگ و ترند و یک روند از بیان حوادث و تحلیلهاست و نوشته های قبل و بعد در بلاگ بر روی هم در هنگام قبل از نوشتن (درذهن نويسنده) و هم بعد از آفرینش و انتشار (در یک چارچوب خوانش متن یا هرمنوتیک) بر هم اثرات تداخلی جدی و واقعی دارند.
به عنوان یک موضوع جالب توجه شخصاً وقتی یک عدد یک کنار تیتر نوشته خود میگذارم (که یعنی بخش دوم و سوم هم بزودی خواهد آمد) احتمال نوشتن قسمت دوم و سوم یک نوشته برایم سخت تر از حالتی میشود که وعده ای ندهم و هروقت فرصت مناسبش رسید قسمت دوم و سوم را بنویسم! به نظرم این ناشی از همین پدیده تاثیر نوشته قبلی بر بعدی است و وعده دادن در وبلاگنویسی، شوق تازهنویسی را در آدم ضعیف میکند. شاید هم از تعهد دادن و سفارش مطلب گرفتن در وبلاگ خوشمان نمیآید. اما چرا؟ آیا شما هم اینگونه هستید؟ از تجربیات خود در این زمینه بنویسید. ممنون!
Labels: بلاگسپهر, وبلاگ
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
|
جنبش زنان (۱)
منصفانه بخواهیم قضاوت کنیم، دوستان فمینیستی که تعصبات را کنار زدهاند، درست میگویند. جدای از مقاله شادی صدر که بخشی از آن توهینآمیز بود، ما مردان حداقل کاری که میتوانیم بکنیم اینکه در جنبش زنان بیشتر فعال باشیم و رفتارهای ضدزن را با حساسیت زیاد تقبیح کنیم. نقد شخصی (نقد خود) هم لازم است همینطور نقد همدلانه جنبش فمينيستی هم. حرفهای توهینآمیز علی مطهری یکبار دیگر نشان داد که تحلیل فمينيسم و حقوق زنان و متقابلاً بازتعریف درست رابطه انسانی بین زنان و مردان، بدون بحث در مورد حقوق طبیعی انسان مانند حق لذت بردن جنسی سکچوال و اروتيک، کاری ناکافی است. بايد در فضایی آرام، فلسفیده شده، غیرشخصی و روادارانه گفتگو کرد که از همديگر بياموزيم.
Labels: جنبش زنان, حقوق بشر, ریزنوشتهها
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
|
توضیحات بیشتر در مورد نقد به "برنامه خوش اقبالترین کتاب داستان سال به انتخاب جمعی از وبلاگنویسان"
رضا شکراللهی عزيز در جمعی خصوصیتر (گوگل ريدر خودش) پاسخی به ابهامات و ايرادات داده است که قدری از آن به نوشته بنده هم برميگردد. ازطريق وبلاگ ف.م.سخن عزيز توانستم به اين پاسخ دست پيدا کنم اما توضيحی که سعی ميکنم مختصر هم باشد اضافه ميکنم.
الف) از خوابگرد عزيز سپاسگزارم به خاطر اينکه وقت گذاشت و غيرمستقيم به نوشته سخن و بنده پاسخ داد، کاش اين پاسخ را در وبلاگ خودش هم انتشار ميداد به هر رو شرایط و محدودیتهای رضای عزیز را هم باید درنظر گرفت. همینکه که رضا دچار سوءتفاهم نشد و با سعه صدر جواب منتقدین را داد، این خود نشان میدهد که دست کم کار ما منتقدین - برخلاف نظر دوست عزیز آرش کمانگیر که نقدها و اعتراضات را یک کاسه کرد و آنها را در مطلبی به "پرخاشگری سايبری" وصل کرد و بعداً هم به نحو حیرت برانگیزی حاضر نشد در مورد نوشته سوءتفاهم برانگیز خودش، بر خلاف آنچه که در صفحه فیس بوک خود نوشته بود و قول داده بود، ابهام زدایی کند - در نهایت سازنده بود. خوشحال ميشوم به عنوان گام اول اين کلیگويیها را کنار بگذاريم و اگر انتقادی از فلان خط و بهمان پاراگراف نوشته يک نفر داريم صريحاً همان را بنويسيم و مشخصاً بيان کنيم که مشکل در کجاست. به هر رو اتهام اینکه من به رضا شکراللهی پرخاش کردهام یا به او بدگمان بودهام نیازمند دلیل است. خوشبختانه شعبده بازی هم نمیکنیم و همه چیز مکتوب است، اگر دوستان در این زمینه سند و مدرکی دارند رو کنند دست کم خود بنده هم متوجه اشتباه خود در مورد طرح رضا شکراللهی بشوم. دست کم بتوانم از خودم دفاع کنم بعد با جان و دل مجازات دوستان را می پذیرم. ادعایی هم ندارم. اشتباهات زیادی میورزم که در نقد هم طبیعتاً ممکن است سر بزند. مهم این است که در فضایی سالم از همدیگر چیز بیاموزیم و مستقیم و شفاف به همدیگر کمک کنیم که ایرادهایمان را برطرف کنیم.
ب) نیز همینقدر که رضا شکراللهی با وسواس زیاد به عناوین و محدودیتها و حدود "برنامه" خود توجه دارد، نشان میدهد که درباره حرکتش فکر میکند و میاندیشد. این خیلی خوب است و از این جهت باید از او تشکر کرد که در چنان شرایطی به دنبال اهدافی درست و برای شکستن فضای رخوت و سستیها به ميدان آمده و ریسک شکست در اینکار را هم پذیرفته است. مگر چند نفر کار بلد مثل رضا شکراللهی وجود دارند که چنان همتی کنند و در چنان کاری بدیع جدی و دقيق هم باشند؟ خيلی کم. بیتعارف خيلی کم.
پ) از اين زاويه به حرکت او نقد سازنده و همدلانه زده شده و اشکالات يادآوری گردیده که چه اينبار چه در حرکتهای مشابه بعدی بشود کارهای جمعی موثرتر و فعالانه تری انجام داد. خوشحال باید بود که رضا به نحو پویایی به انتقادات توجه دارد و تعدادی از اشکالات برنامه را هم برطرف کرده است. آوردن چکیدهای از یکی از طرح های موجود وبلاگهای برگزیده به انتخاب وبلاگنویسان برای این بود که تشابه کار و شباهتها در مشکلات و کاستیهای موجود نشان داده شود. همچنان معتقدم که وبلاگهای خواندنی در رستههای مختلف لازم است توسط خود جمعی از وبلاگنویسان قدیمیتر با شرط و شروطی که آمد و نیاز به تکرار آن بحر طویل نیست و میتواند با حضور علاقمندان دیگر هم به بحث گذاشته شود و صیقل بخورد، به دیگران معرفی شوند و بر این اعتقادم که اینکار لازمتر است. باری حرکت خوابگرد عزیز هم مزایای منحصر بفرد خودش را دارد.
ت) بحث بر سر این است که این حرکت میتوانست خیلی بهتر و منسجمتر به پیش برود. بیاعتمادیها، بیمهریها و سابقه منفیمان در کارهای جمعی را که همه میدانیم اما باز میشد سعی و تلاش کرد. همچنان معتقدم که کاش رضای عزيز به مساله تامین اعتماد عمومی بیشتر توجه میکرد. مساله واقعاً این نیست که خوابگرد ما در فکر منفعت شخصی در اینکار است که حتماً نیست. منتها میدانیم که در چه فضای منفینگر و افسردهای داریم کار میکنیم (مثل کار جمعی در جامعه ما مانند مثل همان شاگرد تنبلی است که اگر اول سال بهش میگفتند درس بخوان میگفت: "حالا؟"، شب امتحان هم میگفتند باز همین جواب را به لحن دیگری میداد!) حضور تعداد بیشتری از دوستان اهل کار تخصصی داستان -صددرصد نه کسی مثل بنده بی هیچ تعارف ریاکارانهای - حتماً به اعتماد عمومی و اقبال جمعی بیشتری میانجامید و همفکری با آنها، شرايط (کرايتريای) دقيقتری از وبلاگنويسان شرکت کننده را مشخص میکرد. مثلاً ميشد که وبلاگنويسهايی که در حوزه داستان نويسی و ادبيات و نقد شعر و رمان صاحبنظرتر هستند (با لحاظ کردن يک محدوده نسبتاً مشخص و در عين حال گريز از مته به خشخاش گذاشتنی که ممکن است پيش آيد) مشخصتر کرد که انتخاب آنها دقيقتر و فنیتر باشد. همينطور ميشد اين برنامه را دو مرحلهای يا با حضور هيات داوران هم انجام داد که به هر حال هرکدام مزايا و معايب و تحلیل ريسک خودشان را داشتند. همينطور ميشد که دو آستانه به جای يک آستانه در نظر گرفت، مثلاً اگر کمتر از پنجاه رای آمد برنامه منقضی و اگر بيشتر از دویست رای آمد نتايج رسماً اعلام شود و در بین ایندو نتایج به طور غیر رسمی تنها به خود شرکت کنندگان اعلام شود.
به گمانم بدین ترتیب در حد خودم در این برنامه کار کردم و انجام وظیفه. به هرحال موفقیت این برنامه آرزوی ماست. باری، دست جناب شکراللهی درد نکند و خسته نباشد.
Labels: ادبیات, بلاگسپهر, رسانه, فرهنگ
2 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
|
بياييم با هم گفتگو کنیم. اگر فکر میکنیم که باز همه مسائل و سوءتفاهمات حل نشده، چه کار باید کرد؟ خوب معلوم است باز باید با هم گفتگو کنیم!Labels: ریزنوشتهها
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Monday, May 03, 2010
|
فراخوان مشکلساز رضا شکراللهی
احتمالاً تاکنون ميدانيد که نويسنده وبلاگ خوابگرد فراخوانی داده است تا وبلاگنويسان کتابهای برگزيده سال را انتخاب کنند. در اين زمينه هم تا آنجا که ديدهام ف.م.سخن (*) کورش عليانی (*) درباره اين موضوع نوشتهاند يا راديو زمانه هم با رضا شکراللهی عزیز مصاحبهای انجام داده است (*). چون مدتی درمورد طرح وبلاگهای برگزيده انديشيدهام و سالهاست که در مورد بلاگسپهر گهگاه چیزهایی پراکنده و شاید هم بدردنخور نوشتهام، باری به خود اجازه میدهم به حکم تجربه چيزهايی که درباره این طرح به ذهنم ميرسد بنويسم (صادقانه امیدوارم کسی از این نوشته نرنجد):
الف) نفس راه اندازی يک انتخاب يا جشنواره اشکالی ندارد. در نهايت مجدداً اين مخاطبان هستند که با استقبال يا عدم استقبال خود نشان ميدهند که آن حرکت موفق بوده است يا نه. مشکل از آنجا شروع میشود که در جزییات طرح دقت نمیشود یا اینکه در فضای ابهام و تکثر و کهکشانی وبلاگی کسانی تصمیم بگیرند، عناوین کلی و جهانشمول به حرکت خود بدهند. بحث مسابقه دویچه وله را اینجا دوباره نمیخواهم پیش بکشم که در یک فرصت مناسب به آن هم خواهیم رسید. مدتی پیش در یک گروه سه چهار نفره برای یک طرح مشابه بلاگسپهری که منتخب بلاگنویسان در جشنوارهای مستقل ولی با نام مشخص به طریقی دموکراتیک تعدادی از بلاگهای برگزیده (نه برتر) را در رسته های مختلف در دو مرحله برگزینند چندین طرح را بالا و پایین کردیم و عملاً یکبار دیگر دیدیم که قطعاً با همفکریهای چند نفره طرحها بسیار پخته تر خواهند شد. همین قضیه در هیات داوران هم هست، حتی اگر طرح ناقص باشد، یک هیات داوران سه نفره که مسوولیت داشته باشند، ده برابر یک داور یک نفره کارآمدی و دقت و وسعت نظر دارد. بگذریم و برگردیم به بحث خود. عناوین در چنین شرایطی بسیار حساس و مهم هستند. اگر رضا شکراللهی عزیز طرح منسجمی هم داشت باز طرحش "کتابهای برگزیده به انتخاب جمعی از وبلاگنویسان" میشد نه "کتابهای برگزیده به انتخاب وبلاگنویسان".
ب) قبلاً هم اشاره کردهام که با واژه "وبلاگستان" مشکل دارم چرا که بشدت مغالطهآمیز است و این خطر وجود دارد که کسی یا کسانی گمان کنند وبلاگهای وبلاگستان را کمابیش میشناسند (همچنان که خودم هم سالها پیش چنین اشتباهی میکردم) یا گهگاه وسوسه شوند که "وبلاگستان" را تحلیل کنند یا در مورد "وبلاگستان" "احساس تکلیف" کنند و وارد صحنه شوند یا گاه سخنگو یا نماینده وبلاگستان شوند. شخصاً این روزها ترجیح میدهم از واژه بلاگسپهر که معادل بدی هم از blogosphere نیست، استفاده کنم باز با این قید که همچنان در دام چنان خطاهایی نیافتم. دست کم این واژه امکان چنین تفکری را محدودتر میکند. بلاگسپهر مانند یک سحابی یا یک کهکشان است (شبیه همان ابر اینترنتی)، کسی نمیداند تک تک ستاره ها و سیارات درون آن چه میکنند و در چه وضعیتی هستند، گوشههایی از بلاگسپهر را می شود رصد کرد و فهمید مثلاً فلان ستاره دارد از ما دور میشود یا به ما نزدیک میشود(!)، میشود فهمید که منظومه هایی وجود دارند و سیاراتی دارند حول موضوعات مورد علاقه طرفین میگردند و حلقه هایی با علاقمندی های مشترک شکل گرفته است، البته بلاگسپهر از یک سحابی هم پیچیده تر است! این به این معنی نیست که بنشینیم و هیچ کار نکنیم چون این آسمان بلاگی بسیار بی انتها و پرستاره است. هرکس گوشه ای از این آسمان را رصد میکند مشاهداتش را بگوید و دانشمان را روی هم بگذاریم. مثلاً آرش آبادپور وسائل و ادوات پیشرفتهتری از مشاهدات دارد، او کمک میکند، دیگری از جایی خبر می آورد و شواهدی عرضه میکند، کسانی هم تئوری پردازی میکنند و تئوریها هم با اما و اگر و مبتنی بر شواهدی مورد توجه قرار میگیرند تا وقتی که تئوری دیگری بیاید. اما کلی گویی نمیشود کرد که وبلاگستان فعال شده، یا وبلاگستان مصلحت نگر شده یا امروز وبلاگستان را در سر چه سودایی است؟ و قس علی هذا.
پ) اینکه وبلاگها کتابها برگزیده انتخاب کنند خوب است، اما خوبتر این است که وبلاگها اول فکری به حال خود کنند، اگر بیلزن خوبی هستند اول باغچه خودشان را بیل بزنند (همانطور که جدی جدی باغچه واقعی خودم هنوز مانده و بیل نزده ام و آمده ام در بلاگم مطلب منتشر میکنم!)، بلاگداران فعال و باسابقه بیشتر از سهسال وبلاگنویسی در یک حرکت جمعی چند نفر دور هم همدلانه و برای کار جدی جمع شوند و یک جشنواره محدود و با نام مشخص درست کنند (نام مسابقه و انتخاب برترین هم رویش نگذارند)، مثلاً اسمش را بگذارند جشنواره سبز و به روشی دموکراتیک و شفاف و چند مرحله ای و با طرح منسجم و مشخص و برآمده از همفکری جمعی، بیایند در رسته های مختلف چند وبلاگ برگزیده و خواندنی را معرفی کنند، مثلاً عده ای روی طرح کار کنند و کنار بروند و عده دیگری بیایند داوطلب هیات داوران شوند و در یک رایگیری هیات داوران مشخص شود. طرح های زیادی هست، دوستان قدیمی و شناخته شده دیگر وبلاگنویس به عنوان پایه کار میخواهد. اگر کسی پایه هست و تنها برای کنجکاوی هم نمیخواهد بیاید و اهل این هم نیست که زنبیلی جایی بگذارد و برود دنبال کارهای خودش، من یکی پایه هستم و طرحها را میبریم برای همفکری در آن جمع جدی و کاری (از همانجا هم برویم برای تیم ملی!). یک مرکز برگزاری هم در فضای نت نیاز داریم که آنجا را هم با مذاکرات اولیه ای که داشته ایم در دسترس داریم. اگر کسی از دوستان قدیمی پایه است یاعلی. ادعایی هم نداریم چند وبلاگ نویس قدیمی تر به همان روشی که گفتم و میتوان باز هم صیقلش داد با همفکری، چند وبلاگ برگزیده را معرفی میکنند به دیگران. اگر وبلاگخوانها هم میخواهند مسابقه بگذارند، جدا این کار را خواهند کرد. اگر وبلاگ نویسان دیگری میخواهند مسابقه ای ترتیب دهند میل با خودشان است و قس علی هذا. اگر هم کسی عملگراتر است و میخواهد این طرح بنده را بردارد و محترمانه ببرد (!) لطف کند به خودم خبر بدهد که قدری از فوت و فن و جزییات بیشتر را خدمتش بگویم و برایش آرزوی موفقیت کنم!
ت) مشکل طرح رضا شکر اللهی که در نیت خیر او هیچ شکی ندارم این است که به جزییات مهمی کمتر فکر شده ؟ مثلاً معیار پنجاه نفر از کجا آمده است؟ گمان میکنم پنجاه نفر عدد کمی باشد که با آن مسابقه (مسابقه؟ کدام مسابقه؟ به این واژه جداً آلرژی باید داشت) را تعطیل کرد، مثلاً اگر به فرض هفتاد نفر آمدند و رای دادند آیا میشود نام این را محبوب ترین کتابهای داستانی به انتخاب وبلاگ نویسان دانست؟ گمان نکنم. آیا این سیستم باز که هرکس بیاید و نام سه کتاب را ببرد به یک همگرایی منجر میشود؟ شک دارم و از رضاجان هم عذرخواهی میکنم.
مشکلات کار را ميدانم و در این حد هم میفهمم که رضا شکر اللهی هم دلسوزانه ميخواسته کاری بکند و این هم کمکی است به رونق گرفتن بیشتر کار پیوند وبلاگ نویسی به حوزههای دیگر. اما ايکاش در اين زمينه بيشتر همفکری ميشد. قدر مسلم اینکه طرح های اينچنين با حضور چند نفر از افراد قديمی وبلاگ نويس ميسر است و نباید گذاشت شائبههای شخصی بودن و بلاگداری، کار را تحت الشعاع قرار دهد، هرچند که چنین مسائلی هم در میان نباشد. اعتماد عمومی و مشارکت با حضور یک هیات امنا تامین میشود، همینطور در کنار آن حضور یک هیات ارائه طرح و آیین نامه و نهایتاً تشکیل یک هیات داوران مقبولتر است، همیشه هم در همه مراحل یک طرح مشخص و نقد و بررسی شده، دغدغه دموکراتیک بودن، عادلانه بودن، مقبول بودن، مشارکت دادن بیشتر دیگران و در عین حال کلی و جهان-شمول نبودن (مثلاً عنوان "منتخب وبلاگنویسها" نداریم) و برای تعیین "برترینها"، "مسابقه" نگذاشتن باید لحاظ شوند.
کار سخت و طاقت فرسايی است و نيازمند اراده جمعی برای انجام کار گروهی جدی. شدنی است يا نه نميدانم. مثلاً اگر بيست نفر آدم جدی جمع شوند برای مقدمات کار، کل پروژه که دست کم چهارماه کار طاقت فرسا میخواهد، شدنی است. جمع نشوند و جدی نباشند، عملاً کاری نميشود کرد و اميدوارم که رضا شکراللهی عزيز در اين اوضاع و احوال رخوت در جامعه آنلاین و غیر آنلاین، ناامید نشود، این طرحها را میشود با حضور دیگران و نه لزوماً بنده پخته تر کرد. در این مرحله با ایشان همدلی میکنم اما متاسفانه نمیتوانم همراه باشم.
پینوشت: دغدغههای آرش را در این نوشته ميفهمم. خصوصاً در اين شرايط که اوضاع سياسی کلافهمان کرده است. اما ربطش را به نوشته خودم هنوز متوجه نشدهام و چندين بار هم در فیسبوک از او خواستهام در اين مورد نشان دهد که پرخاشگری در نوشته من به رضا شکراللهی، دويچه وله يا کس ديگر کجا بوده است؟ لطف کرد و جواب داد که سوژه یادداشتش نوشته بنده نبوده است. دوستی ها به جای خود، هنگام نقد يک حرکت که در حوزه عمومی است و جنبه اجتماعی دارد بايد حساب دوستی ها را جدا کرد و به نقد رسید. در این نوشته من حتی از نقد کامل مسابقه خوابگرد عزیز گذشته ام و همدلانه کوشیده ام آن چیزهایی را که به نظرم راهکار هستند و شعاری هم نیستند و با دوستان دیگر هم مطرح شده به همه نشان بدهم. نمیدانم که این نوشته چطور به نحوی به پرخاشگری چسبانده شده و نویسنده آن - که دوست خوب و خوش اخلاقی به نام آرش است - در این زمینه ابهام زدایی نکرده است. راجع به دویچه وله هم درست یا غلط هنوز حرف دارم، نقد اگر منصفانه باشد حتماً مفید و سازنده خواهد بود. راجع به اینکه نقد منصفانه بوده یا نه البته میشود بحث کرد و از هر گفتگویی به صورت مشخص و در مورد بند بند هر نوشته خودم استقبال میکنم. پینوشت دو: در ادامه توضیحات بیشتری را در یادداشت جداگانهای آوردهام که لازم است بعد از این نوشته خوانده شود.
Labels: بلاگسپهر, رسانه, فرهنگ
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
|
درود به مریم اقدمی!
بیتعارف بعد از اینهمه سال خواندن و نوشتن در فضای نت و بلکه رسانه های مکتوب تا آنجا که یاد دارم، کسی را دیدم که جدی و در یک مقاله و درمورد یک نوشته جنجالی در سایت (و نه حتی وبلاگ) صریح و مشخص نوشته بود:
"از بحثهای پیرامون این ماجرا یک نکتهی بدیهی فهمیدم. اینکه چقدر بیسوادم و کم میدانم."
مریم اقدمی به راستی نشان داد که شاگرد اول مکتب سقراط و یک معلم فروتن است. این ورای همه بحث ها زیباست و جای تقدیر فراوان دارد. بالاخره یکی در بین ما ایرانیان پیدا شد که به دیگران از موضع بالا به پایین رهنمود ندهد و گوش شنوا داشته باشد، تحلیلگر فلسفی هم باشد و فروتنانه بگوید چیزهای زیادی نمیداند. امروز را باید جشن گرفت. فضایی ایجاد کنیم که از همدیگر بیاموزیم.
Labels: پیام, تبريک, ریزنوشتهها
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
Sunday, May 02, 2010
|
نگاه و نظر
ميزگرد پرگار در بیبیسی فارسی (*) برنامهای بسیار خوب و حرفهای، به نظرم بحثهای خوبی شد و دکتر نیکفر هم در نهایت خوب روشنگری کرد، ضمن اینکه دکتر فنایی هم خوب بود. البته موضوع عملاً از بحثهای مهم درون خود روشنفکری دینی و کاویدن خود اخلاق به جاهای دیگری رفت. به نظر میرسد در چند جلسه باید برای هر موضوع وقت گذاشت. اجرای داریوش کریمی به عنوان یک مجری مسلط و مطلع و در عین حال متین، در چنین موضوع جنجالی، خیلی خوب بود. قدیانی به عنوان یک شرکت کننده دانشجو حامی روشنفکران دینی، بهتر بود تبعیضآمیز نمیگفت "دکتر فنایی و آقای نیکفر" بلکه میگفت دکتر فنایی و دکتر نیکفر! او اینکار را به گمانم سه بار انجام داد.
دکور برنامه مناسب نیست و بهتر است به فرم میز گرد در بیاید و به دست مهمانان هم یک دفترچه درست حسابی باید داد که بتوانند راحتتر یادداشت بردارند، مبل راحتی این چنین که آدم درش ولو بشود تمرکز فکری آدم را برهم میزند ضمن اینکه موجب میشود زبان بدن شرکتکنندگان چندان متناسب با حرفهای جدیی که میزنند نباشد.
کارگران، آنگونه که نمیشناسید (*) مسعودبرجیان، پیام ایرانیان مسعود با قلم خوبش از کارگربودن و مدیر شدن خود مینویسد. نمیدانم نوشته مسعود عزیز، آدم را به شور میاندازد که چیزی از دیدخود و از زاویه زندگی در غرب به آن نوشتهها بیافزاید و این توانایی او در مطرح کردن و بسط دادن درست موضوع است.
در یک مجموعه پیچیده سازمانی، زمانی که مسوولیتها هم توزیع شده میگردد، رابطه به سادگی رابطه کارگر و کارفرما نیست. رابطه به رابطه کارگر و سازمان تبدیل میشود. سازمانها اگر روابط عادلانه کاری را رعایت نکنند در مدرنترین شکلشان هم میتوانند به برده داری از کارگران و کارمندان تبدیل شوند، ممکن است کسانی از این کارمندان هم مدیران میانی باشند که از بام تا شام برای سی هزار دلار حقوق بیشتر در سال مجبور به کارکردن در خانه و پشت ماشین هنگام توقف پشت چراغ قرمز باشند و امکان برگشت هم به سادگی میسر نیست چرا که کارشان و سابقه کاریشان ممکن است تحت الشعاع قرارگیرد. سازمانها سوء استفاده میکنند. کارگر دیگر با یک کارفرما طرف نیست با یک سازمان بوروکرات و یک اتاق سرور پراز ماشین بی اخلاق و بیاحساس (که برخلاف مدیریت درست و انسانی مسعود، آدمها را تنبیه میکند اما فرصت برگشت هم نمیدهد) و یک خروار کاغذ پالیسی و پروسیجر مواجه است که هرچقدر هم که عادلانه و موشکافانه باشند (که نیستند)، نیازمند بررسی دائم و بحث و فحص و نهادسازی دموکراتیک برای بررسی سوءاستفاده ها و بررسی عملکرد مدیران هستند. سازمانها با این بهانه که هدفمندی و بهره وری نباید تحت الشعاع قرارگیرد از نهادسازی هایی اینچنین و از توزیع دموکراتیکتر قدرت (به نحوی که منافع سازمان هم توزیع گردد) می گریزند. سازمانها به کارمندان رشوه میدهند، به فرصت طلب ها مدیریت میانی پیشنهاد میکنند، به آدمهای فنی، کار فنی شیک پیشنهاد میکنند و به همین طریق به انحاء مختلف سعی میکنند آدمهای ناراضی را راضی نگه دارند اما کار نظاممندی انجام نمیدهند که مثلاً به فرض به نحوی سیستماتیک نظر کارمندان را هم در مورد انتخاب مدیران ببینند و بسنجند (حتی اگر بعداً بخواهند انتخاب دیگری انجام دهند). سازمانها پاسخگو نیستند. مدیران اجرایی ارشد (همان اکزکتیوها) برای خودشان یک طبقه اشرافی درست کرده اند و هرکار که دلشان بخواهند و توجیهی الکی هم داشته باشند، بدون رعایت هیچ پالیسی و معیاری انجام میدهند. مدیران ارشد اجرایی شرکتهای بزرگ مانند احمد جنتی یا احمدینژاد مصونیت آهنین دارند و تقریباً هیچکار بدرد بخوری هم جز امر و نهی ها و تصمیمات دیمی غیرکارشناسی شده انجام نمیدهند. آخرش هم در مقابل چندمیلیون دلار یا چند صدهزار پاداش آخر سالی که میگیرند به هیچ کس پاسخگو نیستند و میروند جای دیگری مشغول میشوند. در مقابل هرروز برای کارمندان مثلاً سمینار میگذارند که در فیس بوک بیچاره خواهید شد و تمام اطلاعات شخصی تان را به سرقت خواهند برد! مواظب پالیسی سازمان باشید و ... این روش آشنایی است. بترسان و سوار شو! من نه کمونیست هستم نه طرفدار اینکه کارگران و کارمندان باید همه قدرت را در دست داشته باشند یا اینکه در جامعه فقیر و غنی نباید وجود داشته باشد. اما میبینم که شرکتها (از غولها بگیر تا شرکتهای بزرگی که بالای هزار کارمند دارند) در یک فضای غیررقابتی و غیراخلاقی چطور دموکراسی، آزادی و عدالت را به خاک سیاه نشانده اند. البته کارخودم را میکنم و حقوقم را میگیرم و متحیر ماندهام که این فردایی که قرار بود شرکت ها هم تکانی بخورند کی خواهد آمد؟ قدرتطلبی، حرص و طمع و پولدوستی از جانب هرکس که باشد حال آدم را بهم میزند از سازمانها و نهادها و حکومتها که برآید بدتر. روز کارگر از دید من یک جور روز قدردانی از ضعفاست و یادآوری از اینکه در چه دنیای ظالمانهای داریم زندگی میکنیم.
مانور قدرت: حجاب اجباری (*) نیما نامداری، ساز مخالف تحلیلی خوب از چرایی بازگشت گشتهای ارشاد. ضمن اینکه این مانور قدرت سبب انحراف افکارعمومی به چنین موضوعی و نیز گشودن جبهه جدیدی برای جنبش سبز است که هزینه های باخت در آن، اگر باختی برای حکومت وجود داشته باشد، خیلی کمتر خواهد بود.
Labels: نگاه و نظر
0 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
 
|
ریزنوشتهها: در گفتگو را نبندیم
پیشنوشته: از این به بعد گهگاه در بلاگ خود توییت خواهم کرد، ببینیم چه میشود. اسمش را هم موقتاً میگذارم ریزنوشتهها که معادل همان توییتها باشد، اگر کسی واژه بهتری برای "نوشتههای جیکجیکی" (!) سراغ دارد بفرماید. ما هم موقتاً از این واژه استفاده میکنیم تا وقتی که بزرگان زبان پارسی که معلوم نیست اینطور موقع ها که وقت کار و واژهسازی است کجا تشریف دارند، معادلی پیدا کنند و ما هم از آنها استفاده کنیم. بالاخره یک واقعیت به نام توییت کردن و توییتیه وجود دارد. با این واژهها چه کنیم؟ واقعیت این است که این قند پارسی که به بنگاله هم رفت و طوطیان هند را هم شکرشکن کرد، دایره واژگان محدودی دارد و پویایی زبانهای دیگر را هم متاسفانه ندارد (با عرض شرمندگی و توبه به درگاه صاحبان زبان پارسی!) در عین حال هم نمیتواند همراه با سرعت سرسام آور تکنولوژی و علم، واژهسازی کند. چه کار باید کرد؟ دوستان عزیز، دانشمندان محترم زبانشناس و ادیب، جسارتاً و با نهایت شرمندگی و فروتنی به جای "توییتیات" یا همان "نوشتههای توییتی" فعلاً از واژه "ریزنوشتهها" استفاده میکنم، تا اینکه زمانی شما بزرگان بحثهایتان در مورد "هستش" و "استش" به سرانجام برسد و به کرشمه عنایت نظری به سوی مسائل ریز ولی واقعی زبان بگردانید و بفرمایید به جای اسم "توییت" یا واژه جعلی و طنزآمیز "توییتیات" چه باید بگذاریم!
اما غیر از بحث واژه نکته این است که ریزنوشتهها همیشه به کوتاهی و ایجاز ریزنوشتههایی که دیگران در توییتر میگذارند، نخواهد بود. از فضا و امکان بلاگ استفاده باید کرد که حرف را دقیقتر و مبسوطتر بشود زد در عین حال سروته حرف را هم باید زد. در واقع ریزنویسی چیزی است بین توییت کردن در توییتر و بلاگنویسی. این ریزنویسی را مدتی مشق کنیم ببینیم میشود به عنوان یکی از راهکارهای کمک به پویایی بلاگها ازش استفاده کرد یا نه؟
ریزنوشته امروز:
يکی از معيارهای اخلاقی بودن اين است که آدمی مورد به مورد و بند به بند در مورد کاری که اخلاقی نبوده، توضیح بدهد و حرف خود را اصلاح کند و از فردی یا افرادی که در آن کار غیر اخلاقی آسیب دیدهاند عذرخواهی کند. اگر کسی که در نوشته جنجالی و پرخواننده خود که حرفهای درستی هم مطرح کرده و واقعیات جامعه زنان را نشان داده، نخواهد بابت اشتباهات فاحش آن نوشته و تناقضها و مغالطههایش و نهایتاً موضع بیانصافانهای که گرفته است و اصل حرف خودش را هم تحت الشعاع قرار داده است، عذرخواهی کند یا حداقل موضع خودش را اصلاح کند، دیگر چه توقعی دارد که "همه مردان" بابت کارهایی که کرده یا نکردهاند به طور دستهجمعی عذرخواهی کنند؟ اينکه کسی بيايد هرچه دلش ميخواهد بگويد و برود خودش را در عرش اعلا بنشاند و همه چیز را نشانه حقانیت تمام و مطلق عقاید خود و منزه بودن خود و همفکرانش بگیرد و باب گفتگو را ببندد، بیش از هرچیز به غیراخلاقیتر شدن و احمدینژادیتر شدن جامعه ما غیرمستقیم کمک کرده. مثال دمدستی آن میشود عادل فردوسیپور که آنقدر شلوغ و پلوغ میکند که در کنار چارتا کار خوب رسانهای که انجام میدهد یک شیوه بیتحملی و جاروجنجال کردن و بیتامل حرف زدن و گوش شنوا نداشتن و کمتوجهی به حق و حقوق دیگران و اخلاقیات را رویه روز میکند. در این زمینه بیشتر تمرین کنیم. مشکلات به هم وابسته و همبسته هستند.
Labels: ریزنوشتهها
4 Comments
|
| Permalink
_______________________________________________
|
|